آب و آتش

نیش و نوش

آب و آتش

نیش و نوش

غرور ملی

مهمترین چیزی که مردم ایران از المپیک انتظار دارن، بازیابی غرور ملی ای هست که این سالها بدجوری زخمی شده.

شاگرد مارادونا


خیابانی بعد از گل خلعتبری به ازبکستان:
معلوم شد، خلعنبری یه چیزایی از مارادونا یاد گرفته!!

تفاهم نامه


- آقا داماد چکاره هستن؟

- دیپلمات خارجی هستن... مواقعی که سوء تفاهم فرهنگی بوجود بیاد، تفاهم نامه همکاری مینویسن!



ممّد!


مــمّد!
همون بهتر که نیستی ببینی...

خواجه در فکر چیست؟


میگد که:


خانه از پایبست ویران است ؛ خواجه در فکر نقش ایوان است


در بعضی نُسخ هم آمده که:
خواجه در فکر بند " تُنبان " است

روز معلم مبارک.


درود بر همه آنهایی که با مهر و بی منّت به ما آموختند...
همه آنهایی که پای تخته های سیاه و سفید، رنگ زندگی ما را رقم زدند.

روز معلم مبارک.

بلندپایه


اونوخت به اونی که خیلی توی کارهای دیپلماتیک وارد باشه، میگن "دیپلمات بلندپایه" ؟

ببخشید!



اکثر دیالوگهای ما با مردم غریبه با کلمه ی "ببخشید" شروع و شاید ختم میشه.


و در مقابل، وقتی با کسی صمیمی باشیم، استفاده از این کلمه سخت میشه.


یعنی شما روزی 7000 بار به مردم میگید ببخشید!
ولی براتون سخته اگه یه جا واقعاً اشتباه کردید بگید ببخشید.

گر دست فتاده ای بگیری...

حاجی دستشو رو به آسمون گرفت و با نگاه غمزه آلودی برای همه ی محتاجان عالم دعا کرد.


حاجی تا این روزی که از خدا عمر گرفته، یه قرون کف دست هیچ محتاجی نذاشته.


حاجی خیلی با ایمانه...



دلخوشی


یازده تا دونه کامنت هم پای این جملات قصار ما نمیذارن، لااقل دلمون خوش بشه


ارسطو را گفتند...

 

ارسطو را گفتند: "ادب از که آموختی؟" 

 

ارسطو قدری نگریست و گفت: نه! وجداناً کجای قیافه ی من به لقمان می خوره؟!  

 

(همه قانع شدند و هیچکس آخرش نفهمید، او ادب از که آموخته بود)

خواص با بصیرت


اولی: آقا داماد چه کاره هستن؟!


دومی: از خواصّ با بصیرت نظام هستن.


اولی: ای بابا! پس آقا پسرتون ثبات شغلی ندارن.

آقا داماد چی کاره هستن؟!

 

اولی: آقا داماد چی کاره هستن؟! 

 

دومی: شبا تو صف سکّه هستن. 

 

اولی: دخترم، این چایی چی شد؟! 

 

 

توضیح: ایده ی این مکالمه، برگرفته از صفحه ای با عنوان "آقا داماد چه کاره هستن؟!" هست که در گودر برای خودش طرفدار های زیادی داشت. متاسفانه در حال حاضر لینکی از اونجا در اختیار ندارم.

موضوع بحث

 

اوّلی: این زنها همیشه راجع به چیزهای مزخرفی حرف میزنند! 

 

دومی: و مردها همیشه راجع به زنها.

نقص بشر را جدی بگیرید

 

آدمها ناقصند... 

 

به خصوص آنهایی که فکر می کنند کاملند

سراب!


بدی این پیامکهای تبلیغاتی اینه که در لحظه ی رسیدن و شنیدن صدای گوشی، بارقه ای از امید توی دل آدم روشن میشه که آدم رو مثل تشنه ای به دنبال سراب می کِشونه!

دیدی؟


آبان شد....


دیدی؟!

جهان در فقدان قذافی ها


ای کشته که را کشتی؟ تا کشته شدی زار ؛ بنگر که کجا کشته شود، آنکه تو را کشت




کی از گرگ بد گنده میترسه؟

بچه که بودم، یه نوار کاستی بود که توش هی میخوند: «کی از گرگِ بدِ گـُـنده میترسه؟!؟»


امروز یهو پرت شدم توی اون قسمت از کودکیم... شاید 4 سالگی بود...


روزی شصت بار این نوار رو از اول تا آخر گوش میکردم!


فکر کنم بچه های پلاک جدید زیاد حوصله ی گوش کردن ندارن....

زنگ


یه وقتایی هست که آدم دستش میره طرف تلفن، که اون زنگی رو که گوشه ی سرش هست رو بزنه....


بعد آدم از صدای خودش خجالت می کشه... می ترسه....


بعد دوباره اون زنگه میره میشینه سر جاش، توی سر آدم.

Longer Hand


من اولش دستم خیـــلی کوتاه بود... یعنی در واقع تنگ بود....


همین باعث شد که همسر و بچه هام منو ترک کنن... دیگه بدبختی و ناتوانی همه ی زندگیمو فرا گرفته بود....


تا اینکه با محصولات کمپانی "Longer Hand" آشنا شدم، و الان هم خیلی راضی ام!


امّا الان دیگه دستم خیلی دراز شده، و میتونم به مال ملّت هم دست درازی کنم.


Longer Hand اصل را فقط از نمایندگی های ما بخواهید....


(همراه با سی دی آموزش اختلاس از سیستم بانکی)



فوری.. فوری...

 

دقت کردید؟ 

 

 آدم وقتی ایمیلش رو باز میکنه، ترجیح میده اوّل ایمیل هایی رو باز کنه که عنوان "No Subject"  دارند، تا اونهایی که بالاشون نوشته "فوری، فوری، لطفاً اطلاع رسانی کنید"... 

  

 

لااقل من که اینجوری ام.

خدااا بود!


 انصافاً بازی دیشب خدااا بود!!


برگردان مضاعف:


انصافاً بازی دیشب دنیا را آفریده بود!!

الهی که...!

 

۱- الهی خدا خفه ت نکنه (بکنه)!  

۲- موش بخوردت از بس که نازی!

۳- الهی خدا به کمرت بزنه!


برگردان مضاعف: 

 

۱- دعا میکنم خداوند موجب خفگی تو نشود (بشود)! 

۲- به امید اینکه موش تو را بخورد، چون تو بسیار نازنین و دوست داشتنی هستی!

۳- دعا می کنم خداوند ضربه ای به کمر تو وارد کند!

مهرم حلال!

 مهرم حلال، جونم آزاد.


برگردان مضاعف:


من مبلغی را که قرار بود تو به من ببخشی تا بین ما مهر و محبت ایجاد شود از تو نمیگیرم، و تو هم در عوض، جانم را از من نگیر و بگذار جانم آزاد باشد.

برگردان مضاعف

 

مدتی ست توجهم به این موضوع جلب شده که وقتی قصد میکنی بعضی از جملات، مفاهیم و عبارتها را برای کسی که زبان شما را نمیفهمد، به زبان دیگری (مثل انگلیسی) ترجمه کنی، تازه متوجه بار معنایی و پیغامشون به شنونده میشی... حالا اگر همون جمله ها رو دوباره به فارسی ترجمه کنی، شاید بتونی از زاویه ی دیگه ای به پیغامشون نگاه کنی... 

شاید علتش این باشه که شخصیت ما در زبان دوم ما، هنوز کودک تر از زبان مادریمون هست.. و ما به دلیل محدودتر بودن دامنه ی لغات ناچاریم از بیان ساده تری استفاده کنیم. 

 

دنیا رو چه دیدی؟! شاید یک روز این کار تبدیل به روشی برای "رجوع به کودک درون" یا "جلوگیری از بازی با کلمات" شد!!  

شاید همین حالا هم باشه و من نمیدونم! 

 

فارغ از این مطالب، پیشنهاد میکنم شما هم این کار رو امتحان کنید. 

 

از این پس، سعی میکنم، نمونه هایی از این برگردان مضاعف رو اینجا بنویسم. شاید بعضی از اونها جنبه ی شوخی به خودش بگیره و شاید جدّی باشه... در آینده مشخص خواهد شد. 

 

با تشکر!

بادکنک های بچگی ما خودشان بالا نمی رفتند


زمان بچگی ما هر وقت توی تلویزیون بادکنک نشون میداد، توی هوا بود، یه نخ بهش بسته شده بود و سر دیگه ی نخ توی دست بچه بود! 


همیشه آرزو داشتم بادکنک من هم خودش بره بالا!


امروز توی مغازه، آرزوی بچگی خودمو توی دست یه بچه دیدم! 


ولی بچه هه عین خیالش هم نبود که بادکنک، خودش رفته بالا!



جابز مُرد... ولی اپل نمرده است....

 

مرگ با کسی تعارف نداره. 

 

حتّی اگر مغز متفکر Apple باشی. 

 

از "استیو جابز" که خلّاقتر نیستم... و مشهورتر....  

 

یه روز باید همه چیزو، پول، موقعیت، عشق، فرزند، و در یک کلمه "زندگی" رو رها کنیم و بریم. 

  

شگفتی زندگی همینه که چیزی که تو خلق می کنی، می تونه خیلی بیشتر از خودت زنده بمونه

نور به قبرت بباره، که آینده نگر بودی...

خدا بیامرزه شوهرمو.... 


سرهنگ همیشه آینده نگر بود.... وقتی میومد خونه، دستش پر بود... درو با پاش وا میکرد....

دستش به کم نمی رفت.... چایی و برنج ده سالو  یکجا می خرید....

سر هر سه تا بچه ی اولمون رفته بود جنوب، مأموریت... دوران حمله ی متفقین بود...سرش شلوغ بود... برو بیا داشت! همه از ریز و درشت جلوش پا می کوبیدن.....

بچه ی اولمون دختر شد! خانوم جان، مادر سرهنگ، با اینکه دلش پسر می خواست، ولی سنگ تموم گذاشت... جامو انداختن تو پنج دری! روم کشیدن لحاف زری! ...
بچه ی دوم و سوم هم دختر شد! .... خانوم جون بازم تحویلم گرفت ولی سرهنگ از غصّه ی پسردار نشدن دق کرد و مرد...

بعدِ سرهنگ 5 تای دیگه زاییدم.... پسر شدن! ... من موندم و یادگارهای سرهنگ... ولی خونواده ی سرهنگ دیگه تحویلم نگرفتن...
هنوزم نفهمیدم چرا....
نور به قبرت بباره سرهنگ... آینده نگر بودی.... دستت به کم نمی رفت.... کجایی که ببینی نوه های قد و نیم قدت توی ایوون عمارت دورمو گرفتن و از چایی ای که زمستون اون سال خریدی براشون دم کردم... 


(یه کم از اندازه ی استاندارد مینیمال خارج شد! دستم به کم نمیره!)

آگهی جذب

چند روز پیش برای من اس ام اس اومده بود که دانشگاه "...." بدون کنکور دانشجوی کارشناسی میگیره.....

همون شب رفتم برای جذب هیئت علمی ثبت نام کنم، دیدم همون دانشگاه زیر مدرک دکترا برای هیئت علمی جذب نمیکنه!

به نظر میاد برای اینکه فارغ التحصیلان دکترای مملکت، بتونن شغلی داشته باشن، دانشگاه ها نیاز به جذب دانشجوی کارشناسی بدون کنکور دارن.

دست افشان ...

روزی که این شعر به خاطرم اومد، هی منتظر بودم که یه مناسبتی بشه که در وصف حال خودم بخونمش

"یار ما چون گیرد آغاز سماع ؛ قدسیان در عرش دست افشان کنند"



الان مدتها از اون روز گذشته....دیدم ممکنه حالا حالاها یار ما نگیرد آغاز سماع ... گفتم بنویسمش شاید به کار کسی اومد!