به کوری چشمتان آن زن جان دارد.
کاش بخت آدم ها
صبح و عصر به دنبال سایه هایمان می رفت
فقط ظهر همراهیمان می کرد!
پی خنگول نوشت: ظهرها، ما از سایه درازتریم!
وقتی زندگی یک تأتر مزخرفه...
سعی می کنم سریال آبکی نسازم...
پی نوشت: خط اول از فرمایشات شاهین خان نجفی است.
حتما باید زمین بلرزه یا یکی فوت بشه تا با واژه ی همدردی و همبستگی آشتی کنیم؟
دوست دارم وقتی پر کشیدم
یه سری خاص بگن
" یکه دوخت و دوز کنِ اختلاف رفت...کسی که هر وقت خواست وصل کنه خودش فصل شد! "
لذت در کشف حقیقت نیست بلکه در جستجوی آن است!