بعضی ها دلتنگی رو فریاد میزنن بعضی ها قورت میدن!
اونایی که فریاد می زنن، آروم ترن...خودخواه ترن...
تو گنجی هستی که هیچ دزدی توانایی غارتت را ندارد...
تو ناز را نمی شناسی چگونه غمزه می آیی؟
تو با مردانگی بیگانه ای چگونه بهرادی؟
تو مهر را به صلیب می کشی چگونه مهرزادی؟
دستان گرمت
صندوق سینه ات
نگاه منتظرت
مال ماست
تو برای خود هیچ نمی خواهی
چه سری درون توست مادر؟
پی نوشت: تولدت مبارک مادرم
سینه ی تو از هر پالتو پوستی گرم تر و نرم تر است
کاش میشد پوست سینه ات را از تنت جدا کرد
پالتویی دوخت قواره ی تنم!
قشنگ ترین فصل سال هم آمد
فصلی که در هر ماهش یکی از ما سه نفر زاده شدیم...
خودمان و عشقمان...
من با تو نیاز به هیچکس ندارم
ولی
تو با من نیاز به خودت داری!
پی نوشت: رابطه ای رو دوست دارم که آدم از خود بیخود بشه...
تسبیح را روی نبض دستش قرار می دهد
نه لای انگشت هایش
انگشتانش روزی از کار می افتد اما نبض تا ابد باقیست
بیخود دستمالیم نکن
بِریل من برای تو ناخواناست!
تقدیم نوشت: تقدیم به همه ی زن هایی که وسیله ی مصرفی هستند...
عشق شبیه فرزندی از لقاح پدر و مادر
عیسی زاده ام،کافر و هرزه ام میخوانند
حرف بزن،معجزه کن،مُرده یی را زنده کن....نمیدانم کاری بکن
تمام عمر را هم که بگذارم به اثبات پاکی ام
آخر به صلیبت میکشند
و این بار تو خود یهودای خودی
ما معشوق هم بودیم...
هستیـــــــــــــــــــــــــــــــم...
نخواهیــــــــــــــــــــــــــــــــــم بود...
سهم ستاره ی من در دستان تو چه می کند؟!؟
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
با اون تق تقی که کفشای تو، توی راه پله داشت همه فهمیدن.......
نخ از شمع پرسید:
چرا وقتی من میسوزم تو اشک می ریزی؟
شمع گفت:
چطور ممکنه وقتی کسی که تو قلبمه و داره میسوزه من اشک نریزم...
سالهاس که میگن پدر عاشقی بسوزه
والله تا بوده که عاشق بیچاره سوخته....
خدایا به ما هم نوجوانی عطا کن عین بچه آدم دردمونو ونگ بزنیم
وقتی تو عشق میرینی،ببخشید شکست میخوری
عین بچه ها که شبیه یه فیلسوف در حال مکاشفه دارن به خرابکاریشون نگاه میکنن نباش
خداوند آب رو اصلا واسه همین وقتا خلق کرده دیگه
در دزد بازی هم " بی بی دل " بی دل می ماند!
بدی این پیامکهای تبلیغاتی اینه که در لحظه ی رسیدن و شنیدن صدای گوشی، بارقه ای از امید توی دل آدم روشن میشه که آدم رو مثل تشنه ای به دنبال سراب می کِشونه!
ایکاش به جای این همه سفارش که موقع سفر میگی بهم
میشد یه دقه آروم باشی و من فقط نگاهت کنم
یه دل سیرررررررر
یه وقتایی هست که آدم دستش میره طرف تلفن، که اون زنگی رو که گوشه ی سرش هست رو بزنه....
بعد آدم از صدای خودش خجالت می کشه... می ترسه....
بعد دوباره اون زنگه میره میشینه سر جاش، توی سر آدم.
روزی که این شعر به خاطرم اومد، هی منتظر بودم که یه مناسبتی بشه که در وصف حال خودم بخونمش
"یار ما چون گیرد آغاز سماع ؛ قدسیان در عرش دست افشان کنند"
الان مدتها از اون روز گذشته....دیدم ممکنه حالا حالاها یار ما نگیرد آغاز سماع ... گفتم بنویسمش شاید به کار کسی اومد!
کاش هیچوقت موی سپید و انگشتان ظریفت را نمی دیدم
اینطوری با دیدن هر پیرمرد و بچه ای یاد جوانی رشید می افتم...