وقتی زندگی یک تأتر مزخرفه...
سعی می کنم سریال آبکی نسازم...
پی نوشت: خط اول از فرمایشات شاهین خان نجفی است.
اون همه چشمه شیر و عسل و حوری و قوری و.....
اندازه یه تخت زیر سایه یه درخت با آبگوشت و ترشی و دوغ جذابیت و لذت نداره
حالا فهمیدم چرا ایمان نیاوردم
حتما باید زمین بلرزه یا یکی فوت بشه تا با واژه ی همدردی و همبستگی آشتی کنیم؟